روزنوشته های بارانی من



درهفته ای که گذشت اتفاقات زیادی افتاد،صبح شنبه(98/2/7) به چندتابیمارستان وبرای گرفتن نوبت سونوگرافی تماس گرفتیم که بی نتیجه بود و بالاخره از یه مطب تونستیم نوبت بگیریم برای روز دوشنبه که مامان بخاطر حال ناخوش واسترسهای من باخواهش نوبت رو تغییردادوروز یکشنبه (98/2/8)سونوگرافی رفتیم که خداروصدهزار بار شکر که تو سونوگرافی موردخاصی وجودنداشت وبعدنتیجه رو پیش دکتربردیم و دونوع قرص داد که من نخوردم واون شب از شدت خستگی ومعطلی برای دکتر نفهمیدم چجورخوابم برد واین اولین شب بعدازچندماه بودکه عمیق خوابم بردونذرم رو بابت اینکه سونوگرافی مورد خاصی نبوداداکردم ولی ته دلم یکم ناراحتم مامانو باباخیلی برام زحمت میکشن وبرای خوب شدنم تکاپودارن وهزینه میکنن امیدوارم بتونم جبران کنم بابا بااینکه ازسرکاراومده بودوخسته بودن امابازهم این مراحل رو طی کردن وفردا(98/2/9)مامان دفترچه م رو مجدد پیش دکتربرد وبرام ازمایش نوشت وسرکلاس ازبس دمق و بیحال بودم استادنجات گفت چته محدثه خانوم؟که بعدکلاس ماجرارو براش گفتم.روزسه شنبه(98/2/10) بعد دانشگاه خونه مادرجون رفتیم وخیلی خوب بود وصبح روزچهارشنبه(98/2/11) ازمایشگاه رفتیم ومن سه مرحله به فاصله20دقیقه خون دادم ودو تا بازوهام سیاه و خون الود شدن وجوابش روسه شنبه(17اردیبهشت)بایدبریم بگیریم که من خداخدامیکنم مورد خاصی نباشه وباخیال راحت برم دکتر و نتیجه نهایی رو کسب کنم و نزدیکای ظهرهم رفتیم خونه مامانجون وخوببودوبااتفاقات جدید روبرو شدیم.این هفته استرسهام کمترشدن وبزاق دهانم بهترشده اماهنوز طعم دهان و حلقم بده اما تلخیش کمترشده،فقط دارم کلی ختم ونذر برمیدارم که اوضاع مثل سابق بشه که باخالق مهربونی که دارم حتما خوب میشم وفقط بایدصبورباشم امیدوارم چندروزدیگه بیام یه پست جدید بنویسم وبگم حالم خوب شده وجوانه پژمرده دلم دوباره جون گرفته و سرسبزوتازه وشاداب شدهsmileyامیدوارم ودعامیکنم وازخدامیخوام که همه چیز روبه بهترین شکل ممکن جوری که به صلاحم هست تغییربدهangel

 

mailعنوان پست از شعرزیر:

صبح شده

موهایت انگور داده اند

خورشید از لای خوشه ها سر می زند

شکر خدا

امروز هم زنده ام

که بگویم:

دوستت دارم.

 

"جلیل صفربیگی"


_الان ساعت18:15روزجمعه98/2/6هست:
داداش مشغول فضای مجازی ومنتظربازی سپاهان_پرسپولیس(ساعت20)ومادرهم مشغول تلفن وصحبت بامادربزرگ است و پدرخوابیده و من هم بادهانی که مزه ی تلخ میده وبافکری که شلوغ و مشغول است روی مبل دونفره کنار کتاب ژنتیک امری نشسته ام.پرنده افکارم در دنیای بی انتهای تفکر درحال پروازاست وبه همه جاسرک میکشد و مراباخودهرباربه جاهای مختلف وافکارمختلف میکشاند مثلا دارم فکرمیکنم چه بلایی سرم امده که مانندگذشته نشاط وپویایی وانرژی وصبرواستقامت ندارم وبیمارگونه درجایی کِز کرده ام ومنتظرم ازجانب خدامعجزه ای سربرسد وبشوم همان محدثه سابق.بیمارنیستم اماسالم هم نیستم یه جورایی به گمانم حالت گمشده ایی درفضارادارم که منتظرم ستاره ای درکهکشان به من چشمک بزندوبازدل وجانم گرم شد وشوم محدثه.گذشته های نه چندان دور گمان میکردم خیلی قوی هستم،خیلی باروحیه هستم،امادراین چندماه که اتفاقات جورواجوری برام افتاد تمام تصوراتی که ازخودم داشتم خراب شد وتازه فهمیدم چقدرضعیف وحساس وزودرنجم.اتفاقات چند ماه پیش راپای حکمت ومصلحت میگذارم و منفی بافی نمیکنم،همه اش راپای تجربه واراده خدامیگذارم.باوجودتمام استرسهایی که کشیدم اما بزرگ وبالغ وصبورشدم.تمام این حوادث واتفاقات رایه جورایی تنبیه یاهشدار یازنگ خطرتلقی میکنم که خدادرتمام این مدتی که من غرق دررویاهام بودوبامن حرف میزدومن نمیشنیدم و نمیفهمیدم باراخرمحکمترگفت تابشنوم.ازاتفاقاتی که افتاده ناراحت یاشاکی نیستم اماراضی هم نیستم و فقط منتظرم گذشت زمان حکمت ومصلحت این اتفاقات رابه من نشان دهدمعجزه ی این حوداث این بودکه نمازصبح راکه درگذشته نمیخواندم الان بخوانم ونمازهایم راکه درگذشته اول وقت ادانمیکردم الان سروقت بخوانم.میگویند:هرباربیمارمیشویدودردمیکشیدیکی ازگناهانتان پاک میشودبه گمانم گناهی کرده بودم که اینطوردرحال پاک شدن است یاشایدامتحان الهی یا مصلحت الهی بوده گوشزدوهشداری ازجانب خدا.به هرحال هرچه که بوده گذرزمان رازحوادث رو رسوامیکنه وهمین که زمان میگذردخوب است.نمیخواهم بگویم که ازاینده میترسم امابرای ینکه قوی بشم به زمان زیادی نیازدارم.بیشتراوقات دعاوذکرمیگویم وقران میخوانم،دیگردرگیرارزوهاورویاهام نیستم وتنهاارزوورویایی که دارم سلامتی خودم و خانواده ام هست.تمام ارزوهایم رافراموش کردم وچون یکسری ازچیزهارانباید خواست وفقط خودخدابایدبرای ادمی ارزوکندوبراورده سازد.حتی مثل گذشته اصراری ندارم که ارشد قبول بشم وتوپژوهشکده رویان کارکنم وبرای تحصیل به سوئد بروم ویاکلی ارزوهای رنگی دیگر.دلم میخواهدباتنی سالم در کنارخانواده ام باتن سالمشون تااخرعمرم درکنارشون باشم.رنگ ارزوهایم به کلی عوض شدن.بادیدگاهی مثبت به حوادثی افتادندنگاه میکنم و میخواهم به خدابگویم:بابت تمام اتفاقاتی که باوجودناگواربودنشان بازهم زنده هستم وطاقت اوردم ممنونم.میخواهم محکمتربه خدا بگویم: خدایا اگرصلاح میدانی همه چیزرو به بهترین شکل خاتمه بده_مثلاطعم دهانم خوب شود،نتایج سونوگرافی و ازمایش خوب باشد،اوضاع دلم خوب شود_ وهمه چیزمثل سابق شودبااین تفاوت که محدثه مثل گذشته نیست و ارزوهایش رنگ خدایی گرفته.دلم میخواهدچندساعت یاچندروزیاهفته دیگر بیام وپای تک تک جملات این صفحه بنوسم:حالم خوب است وحالم خوب شدچون خداخواست وچون بازخدامعجزه کردcrying
 
heartعنوان از:
وَأُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ سوره غافر_ایه٤٤
20:30mail

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

بد و بس مدل.تفریحی ,سگرمی انشاء کسب درآمد از شارژ سَمت درس دانلود رایگان سوالات آزمون نان حجیم با جواب Shayschool file